bannerzz
panahi

طنز زبان فارسی

مردم اینجا چقدر مهربانند!

دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند …

دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند،

و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری؛

و دیدند هوا گرم شد، پس کلاهم را برداشتند؛

چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند؛

چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم، محبت کردند و حسابم را رسیدند …

خواستم در این مهربانکده خانه بسازم، نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز؛

روزگار جالبیست، مرغمان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان می زاید … !

✍️ زنده یاد حسین_پناهی 🌺



برگشت به صفحه زبان فارسی

برگشت به خانه